سال ۹۵ در حین تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد، در یک مرغداری کار میکردم. فقط برای اینکه هزینههای خود را پوشش دهم. میخواستم به هر قیمتی دستم در جیب خودم باشد. کار کردن در آنجا بسیار طاقت فرسا بود. کارهای تکراری، سرکارگر مستبد، تغذیه افتضاح، امکانات بهداشتی بسیار کم، استشمام هر روزه مواد محرک و سمی و ضدعفونی کننده شیمیایی، ساعت کاری طولانی و بوی بد سالنها شرایطی بودند که من در آن به مدت ۱ ماه کار کردم.
میخواهم در این مطلب از اهمیت خودشناسی و رابطه آن با تحمل سختیها و اثر آن در ایجاد تمایز حرف بزنم.
داستان آخرین روز کاری من در مرغداری
روزی از روزها (روز ۲۸ ام) در هنگام بازرسی یکی از سالنها، چشمم به یک آینه شکسته کوچک افتاد؛ آن را به دست گرفتم. لبههایش تیز بود. کوچک بود اما برنده. چهره خسته خودم را از داخل آن نگاه کردم. وقتی با خودم چشم در چشم شدم، بیاختیار اشک از چشمانم جاری شد. دلم مثل آن قطعه آینه، شکست و قطعه قطعه شد.
برنامه ریزی من برای آیندهام چه بود و اکنون در حال انجام چه کاری بودم. یکی از وظایف من چک کردن مرغها هنگام غذا خوردن آنها بود. باید مراقب میبودم که گردن مرغها در خلل و فرج دانخوری گیر نکند و خفه نشوند. اما با دیدن خودم در آینه، در ورودی سالن نشستم. اهدافی که برای زندگیم ترسیم کرده بودم یادم افتاد. ناگهان بیختیار شروع کردم به زدن و تنبیه کردن خودم.
من اصلا نباید به آنجا میرفتم. حتی یک لحظه هم نباید آنجا میبودم. به خودم لعنت میفرستادم. همان روز تصمیم گرفتم دیگر کار نکنم. در همین حین سرکارگر آمد و مرا شماتت کرد. من هم از خجالتش در آمدم.
ادامه ماجرا…
به این موضوع فکر میکردم که اگر من کارها و فعالیتهای مشابه با دیگران انجام میدادم، در بهترین حالت مانند آنها میشدم. اما هیچگاه به خود واقعیام تبدیل نمیشدم. پس تمام انرژیام را روی اهدافم متمرکز شدم. و در ادامه مسیر، با تمام سختیها روبرو شدم تا توانستم شغل مناسبی بدست آورم. شغلی متناسب و در راستای اهدافم.
مهمترین فایده همه سختیهایی که از سر گذراندم، شناخت خودم بود. من خودم را بسیار عمیقتر شناختم. فهمیدم که از این دنیا چه میخواهم. جایگاه واقعیام کجا خواهد بود. برای رسیدن به آن جایگاه چه اقداماتی انجام دهم. همه اینها ثمره ۲۸ سال تحمل و از سر گذراندن سختیهای مختلف و طاقت فرسا بود.
آیا ارزشش را داشت؟ قطعا آری. حتی اگر این سختیها ۴۰ سال هم طول بکشد باز هم ارزشش را دارد که تحمل کنید و در نهایت، علاقه، استعداد و جایگاه و ماموریت شخصی خود را شناخته و آن را تعریف کنید.

درد و سختی مقدس است!!
چرا ما فجایع و دردها را بیشتر از اتفاقات خوب در ذهن خود نگه میداریم و آنها را پررنگ میکنیم؟ شاید دلیل آن این باشد که درد ماهیت عمیقتری نسبت به شادی دارد. دردها و سختیها، اثرات پایدارتری روی روحیات ما میگذارند. آخرین باری که بسیار خوشحال بودید را بهتر یادتان هست یا آخرین باری که غمگین بودید؟
با تفکر در مورد دردها فهمیدم که آنها مقدس هستند. دردها بینش من نسبت به مسائل مختلف را روشن میکنند. این دردها و سختیها هستند که اغلب باعث مصمم شدن و عزم برای برطرف کردن آنها میشوند. در این تلاش ما چه چیزی به دست میآوریم؟ ما تجربه بزرگی از حل یک مسئله یا برطف کردن درد کسب میکنیم. خودمان را بهتر میشناسیم. ارزشهایمان را غربال و بازنگری میکنیم.
و اینکه فهمیدم برای ایجاد تمایز و موفق شدن در هر کاری، نباید به موارد جذاب راغب باشیم. جذابها کارشان جذب است. همه را جذب میکنند. اما دردها هستند که کمتر کسی سراغشان را میگیرد. این دردها و مواجه با مشکلات و حل آنهاست که ارزش آفرین است. پس یکی از ویژگیهای هر انسان موفقی در هر حوزهای را، در آغوش گرفتن دردها و سختیها و تلاش برای حل آنهاست.
منظورم این نیست که چنین افرادی مبتلا به سندرومهای خودآزاری هستند. بلکه آگاهانه آن را انتخاب میکنند. مجبور بودن با انتخاب کردن تفاوتی به فاصله زمین تا آسمان دارد.
انتخاب و در آغوش گرفتن دردها و سختیها تمایز بزرگی ایجاد میکند.
پیشنهاد مطالعه
چه چیزی به فرزندم بیاموزم تا در قرن پیش رو، بیکار و گرسنه نماند!
چگونه مطالعه کتابهای زبان اصلی را شروع کنم؟؟

متخصص بازاریابی محتوایی
بهینه سازی وبسایت و سئو
یعقوب باهات کاملا موافقم
این متن از روزولت که محمد رضا توی روزنوشته ها نوشته بود رو دوباره برام تداعی کردی
” اعتبار و احترام متعلق به کسانی است که در میدان عمل می کوشند. ان هایی که چهره شان با خیسی عرق ،با آلودگی غبار و با خون زخم ها پوشیده می شود؛ ان ها که با پشتکار تلاش می کنند ، ان ها که بار ها و بار ها کم می اورند یا خطا می کنند. چرا که هیچ کوششی بدون خطا نخواهد بود.
ولی ان کس که خود و توانش را برای یک حرکت ارزشمند هزینه می کند، اوست که در صورت موفقیت ، لذت پیروزی را می چشد و حتی اگر شکست بخورد حداقل شجاعانه شکست خورده است ”
ممنون از نوشته ات
از بازخوردت ممنونم امیر عزیز.
از قسمت آخر گفتههای روزولت که از محمدرضا نقل کردی باید بگم یاد چیزی افتادم که فک کنم اواخر سال قبل در روزنوشتههای محمدرضا خونده بودم. اینکه همه ما بندبازانی هستیم که همه منتظرند سقوط کنیم و…
این روزها حس من میگه همه کارهایی که انجام میدیم فقط و فقط برای تجربه حس خوب هستش و نه چیز دیگر. اگر نوشتن مرا آرام میکند چرا ننویسم. حال آنکه شاید نزدیکترین فرد به من، نوشتن را کاری بیهوده پندارد. حتی به این فکر میکنم که اگر هدفی برای خودم متصور هستم، برای اینکه زودتر و راحتتر بهش برسم، باید در موردش بنویسم. و در آخر:
پیروزی که پشتش شکست نیست، پیروزی بزرگی نیست. آنقدر کوچک است که نامش پیروزی نیست.