پیش نوشت
قرارهای عاشقانه آناتومی جذابی دارند. من از مهر ۱۳۹۴ متاهل هستم. تجربه قرارهای عاشقانه را داشتهام. آنها همانطور که جذاب هستند، سهمگین نیز هستند. سهمگین از این نظر که حجم عاطفه و احساسی که در بین طرفین جاری میشود، فراتر از پهنای باند درک و فهم ذهنی ماست. جالب است که اگر از آب و هوای خاصی متنفر هم باشید، در لحظه شروع قرار عاشقانه، همه چیز در عالیترین شکل ممکن است. زیرا شما تمام پدیدههای جهان هستی را از دید و عینک آن قرار عاشقانه و پراحساس مینگرید.
تشبیه و حس آمیزی
شاید تشبیه قرار عاشقانه به کام گرفتن از یک سیگار در صبح بسیار سرد که دیشب هم برف سنگینی باریده و همه جا را سفید فام کرده، پر بیراه نباشد. البته من تا هم اکنون یک بار هم لب به سیگار نزدهام اما لذتی که وصف آن رفت، کاملا از چشمان کسی که سیگار میکشد قابل دریافت است.
به سان یک فرد سیگاری که به سیگار عشق میورزد، عشق یک معتاد به تریاک، عشق و علاقه مش حسن به گاوش، کشاورزی که عاشق تراکتورش است، چوپانی که عاشق میش گله است یا کودکی که به دوچرخهاش مهر میورزد، کتاب و مطالعه را با تمام گوشت و پوست و خون و احساسم دوست میدارم. تمام عشق و علاقههایی را که برای همسنگی آن با عشقم به کتاب مثال زدم، کاملا به طور عینی در اطرافیانم تجربه و لمس نمودم؛ حتی ماجرایی شبیه به فیلم گاو را از نزدیک شاهد بودم.
تو نمیتونی تمام هندونهها رو توی دستت نگه داری!
نقطه مشترک تمام آنها، سوای اثرات مخرب برخی از آنها، اثراتی است که معشوق بر روی عاشق میگذارد. که اگر این اثرات مثبت باشد، عاشق را مجبور به عروج میکند؛ اما اگر جنبه منفی ماجرا بچربد، آنگاه است که انسان از جایگاه انسانیت نیز فرو میافتد.
از دیدی عمیقتر اما، عشق در هر صورت کمی اثرات منفی دارد. حتی اگر معشوق، “کتاب و مطالعه کردن” باشد. طبیعت عشق با طبیعت رفتارهای رادیکال گره خورده است. این عوارض را باید در محدودیت زمانی جستجو نمود. اینکه وقتت را بیش از حد به چیزی اختصاص دهی، در نهایت مجبوری از بعضی چیزها چشم بپوشی.
قرار عاشقانه با یک کتاب زیبا و جذاب!
من هنگام انتخاب یک کتاب برای برگزاری یک قرار عاشقانه، بسیار وسواس به خرج میدهم. آخر به عشق در نگاه اول اعتقادی ندارم. موشکافانه و ملتمسانه همانند مرغی که سرش از بدنش جدا شده اما همچنان زنده است، به این سو و آن سو میروم و تقلا میکنم.
سبک مطالعه من به گونهای است که یک حوزه خاص را انتخاب میکنم و هرچه در آن زمینه کتاب خوبی پیدا کنم مطالعه میکنم. اما محدود و مشخص شدن حوزه، کمکی برای انتخاب راحتتر یک کتاب نمیکند. بارها و بارها اتفاق افتاده که کتابی را براساس کامنتها و امتیازات آن در آمازون و گود ریدز خریدهام و آن کتاب تو زرد از آب درآمده. استحضار هم دارید که سگ زرد برادر شغال است!
وقتی کتاب به دستم میرسد، ابتدا نویسنده و ناشر آن را گوگل میکنم تا ببینم سایر کتابهای نویسنده چقدر به حوزهای که در حال مطالعه آن هستم نزدیک است. اگر چنین بود تمام کتابهای آن نویسنده را میخرم. سایر کتابهای ناشر را هم بررسی میکنم. بخصوص بعد از اتمام کتاب اگر از ترجمه آن راضی بودم، قطعا برای ادامه مسیر روی آن ناشر حساب میکنم.
حال شروع به مطالعه میکنم. با خواندن مقدمه و فصل اول تصمیم میگیرم که به مطالعه کتاب ادامه دهم یا آن را هدیه دهم. البته این اتفاق کمتر افتاده (فقط یک بار). شاید به این دلیل باشد که قبل از خرید کتاب، تحقیق کافی میکنم. آن یک بار هم کتاب فیه ما فیه مولوی بوده! تاکنون به این کتاب نیاز پیدا نکردهام.
کمی جدیتر
کتاب را مطالعه کرده و ذره ذره آن را مینوشم تا عصاره آن را دریافت کرده و عضوی از وجودم سازم. یادداشت مینویسم، کثیف میکنم، جملات را بازنویسی میکنم، با خودم زمزمه میکنم. وقتی کتاب تمام شد از خودم میپرسم این کتاب چه چیزی به من اضافه کرد. پاسخ به این سوال را در قالب یک نوشته کوتاه بر روی کاغذ نوشته و در لای کتاب قرار میدهم تا هر وقت دوباره به کتاب مراجعه کردم ابتدا آن نوشته بخوانم. تا هم وقتم هدر نرود و هم بتوانم سیر تکامل فکری خودم را دنبال کنم.
بعد از اتمام کامل کتاب، سری به بخش کتاب نامه و مراجع میزنم تا شاید کتابی مرتبط یا توصیه شده توسط نویسنده موجود باشد که ارزش مطالعه داشته باشد. در اینصورت آن کتابها را هم خریده و این فرآیند را روی آنها نیز پیاده میکنم.
این بود یک قرار عاشقانه با کتاب. قراری که هیچوقت برایم تکراری نشده و نخواهد شد! امیدوارم به پای هم بپوسیم…
یعقوب دلیجه
۹ آذر ۱۳۹۹
