پیشنوشت: همه ما اهمیت کاشت درخت و حفظ جنگلها را میدانیم. پس نیازی به تکرار نیست. بیایید کمی عمیقتر به موضوع نگاه کنیم. جایی که در آن زندگی میکنیم و نفس میکشیم، جایی بسیار زیبا با نعمتهای فراوان است. ما از چند صد سال پیش شروع کردیم به استفاده بیشتر از نیازمان از منابع اینجا (کره زمین). ما حتی به بقایای لاشه دایناسورها و جانداران چندین میلیون ساله نیز رحم نکردیم (نفت را میگویم). شاید تا کفگیرمان به ته دیگ نخورد، غذای جدید دیگری درست نکنیم. اما امروز باید به فکر چاره باشیم تا بتوانیم فردا راحتتر نفس بکشیم. فرزندانمان راحتتر زندگی کنند. حداقل در زمان مرگ بتوانیم پیش خودمان سربلند باشیم و بگوییم “من تمام توانم را برای بهبود انسانیت (نه مردم) و ساخت شهر آرمانی خودم به کار بستم!”
درخت و نامیرایی
در این مورد سالهاست فکر میکنم. بهترین کاری که یک انسان میتواند برای انسانیت و محیط زیست انجام دهد، کاشت درخت است. بگذارید احساس خودم را بگویم. من با کاشت درخت احساس میکنم که عمر جاودانه دارم. نامیرا شدهام. احساس قدرت و سرزندگی میکنم. و چه احساسی بهتر از این.
نوزاد و نامیرایی
اصلا میدانید نامیرا بودن یا نامیرا شدن به چه معناست؟ همان جاودانگی است. از نظر من کسی که از مرگ نمیترسد، نامیراست. آیا من از مرگ میترسم؟ آری. پس با این حساب نوزادان هم نامیرا هستند؟ آری. زیرا اصلا مفهوم مرگ و نابودی را نمیدانند.
نویسنده و نامیرایی
نویسنده کسی است که حداقل روزی ۱۰ هزار کلمه مطالعه میکند. و اندازه یک دهم این مقدار، یعنی حدود ۱۰۰۰ کلمه مینویسد. آیا من نویسندهام؟ هنوز نه! از نظر من نویسندگان حرفهای هم نامیرا هستند. چه از مرگ بترسند یا نه. نویسندگی نامیرا ترین شغل دنیاست. نویسنده خلق میکند؛ میسازد. چیزی جدید خلق میکند. چیزی که قبلا در طول تاریخ وجود نداشته. و چه زیباست به یاد همه چیزهایی که ساختهای، چهره در نقاب خاک بکشی.
فرزند، میرایی یا نامیرایی؟؟
حال برگردیم به موضوع درخت. چرا درخت کاشتن حس نامیرایی برایم دارد؟ چون با هر درختی که میکارم ذرهای از وجودم را در او به یادگار میگذارم. شاید تولد یک فرزند هم از همین جنس باشد. او با جوهرهی وجود من شکل گرفته و بالیده است. اما صبر کنید. به نظرم یک جای کار میلنگد. فرزند ناخلف شاید در این دنیا از هرچیزی میراتر و بیمصرفتر باشد. چقدر دردناک! دردی که فکر میکنیم لذت خالص است، اما میتواند به درد و تلخی بیپایان تبدیل شود.
و در آخر
بیایید باقیمانده عمر خودمان را به کارهایی بپردازیم که حس نامیرایی به ما میدهند:
به همدیگر کمک کنیم
درخت بکاریم (به طبیعت کمک کنیم)
کمتر بخوریم و بخریم
کتاب بخوانیم
گاهی کودک درونمان را فعال کنیم
هرچندوقت در برنامههای جمع کردن زباله از محیط زیست شرکت کنیم
بنویسیم. مهم نیست چه چیزی؛ فقط بنویسیم؛ قلم یا کیبورد خودش راه را پیدا میکند
پینوشت: از امروز سعی میکنم یک بخش جدید با عنوان روزنوشته به وبسایت اضافه کنم. سعی میکنم هر هفته یک نوشته از این جنس روی وبسایت بارگذاری کنم.
یعقوب دلیجه
روز سیزدهم ماه مهر ماه مهربان
ساعت ۱۵:۳۹
شهر آق قلا