زندگی در میانه طیف شادی و غم

تمام اتفاقاتی که در زندگی ما می‌افتند در طیفی از اتفاقات خوشحال کننده و اتفاقات ناراحت کننده قرار می‌گیرند. به نظر می‌رسد انسان‌ها با توجه به تمام تجربیات، پیروزی‌ها و شکست‌ها، در روحیات خود مسیر تکامل را طی می‌کنند.

اطلاع موثقی از سایرین ندارم. اما مسیری که خودم طی کردم مرا به این نتیجه رساند که نباید آنچنان زندگی را جدی بگیرم. زندگی همانند یک فیلم طنز است که گاهی تلخ است و گزنده و گاهی هم سرشار از شادی عمیق. اما یک وجه مشترک بین فیلم طنز و زندگی وجود دارد، آن هم تمام شدن سریع هردوی آنهاست.

رونده بودن و عبور کردن، خاصیت زیستن و زندگانی است. مغز هم انگار با این حقیقت خود را به تکامل رسانده و سازگار کرده است. انگار ما هر اتفاقی (خوشحالی و غم) را به سرعت فراموش می‌کنیم. پس انتخاب کردم و انتخاب می‌کنم که در میانه طیف خوشحالی و غم زندگی کنم. یعنی از وقوع اتفاقات خوشحال کننده، به شدت خوشحال نمی‌شوم و دامن از کف نمی‌دهم. از وقوع اتفاقات بسیار غم انگیز هم خودم را شرحه شرحه نمی‌کنم.

انگار این انتخاب هم یک سازگاری و واکنش تدافعی است. انگار دوست دارم در مقابل احساسات شدید ناشی از هر اتفاقی، پادشکننده (Antifragile) شوم.

همچنین این انتخاب، آناتومی جدیدی (در فاز احساس) به من می‌بخشد. با زندگی در میانه طیف، انگار از نظر احساسی سیال خواهم بود؛ مانند آب. ویژگی جالبی دارد. سیال و رونده است. در هنگام شروع باران یا حرکت در دره، راه خود را پیدا می‌کند. در هنگام رکود، متعفن می‌شود و نمی‌تواند ایستا باشد. به شکل ظرفی در می‌آید که در آن ریخته می‌شود. شفاف و زلال است. با تمرکز و اصرار می‌تواند سنگ را هم سوراخ کند.

زندگی در میانه طیف

آب خواهم بود. آبی زلال و رونده؛ راهی خواهم یافت برای جاری بودن؛

ایستا نخواهم بود که آسودگی‌ام معنایی جز نیستی و نابودی نخواهد داشت.

دیدگاه ها

  1. Pingback: چرا کایزون... - کایزون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *