گام ابتدایی یادگیری یک مهارت یا دانش، فراگرفتن تعاریف است. وقتی تعاریف مشخص شدند، آنگاه فضای یادگیری از حالت مه آلود خارج شده و میتوانیم به راحتی مرزهای یادگیری را تعریف کنیم. اولین فایده تعریف مرزها هم دانستن این موضوع است که ما چقدر به آن مهارت یا دانش تسلط داریم.
پس…

بیایید برای اینکه سلسله مطالب #تفکر استراتژیک را پی بگیریم، به تعریف آن از دیدگاه متفکران و دانشمندان حوزه بپردازیم. هنری مینتزبرگ یکی از متفکران و نویسندگان حوزه مدیریت و استراتژی و نویسنده کتابهایی چون Strategy Safary ، Managers Not MBAs و ۱۸ کتاب دیگر است.
در این مطلب برای توصیف تفکر استراتژیک از دیدگاه مینتزبرگ به موضوع نگاه میکنیم و عینک مدل ذهنی او را به چشمان خودمان میزنیم(+). با من همراه باشید تا به دل مطلب برویم.
تفکر استراتژیک چیست؟
از دیدگاه مینتزبرگ هر متفکر استراتژیک، ۷ ویژگی اصلی دارد. هرکدام از این ویژگیها قطعهای از پازل تفکر استراتژیک را تشکیل میدهند.
۱٫تفکر استراتژیک، آینده نگر است
بسیاری از مردم هم با مینتزبرگ هم عقیده هستند و ویژگی مشترک متفکران استراتژیک را آینده نگری آنان میدانند. وقتی میگوییم استراتژیست، آینده نگر است، یعنی انتخابها و چینش مهرهها (تخصیص منابع) را با لحاظ کردن تهدیدها و فرصتهای آینده به انجام میرساند و در این مهارت به نحو محسوسی نسبت به دیگران برتری و تمایز دارد.

۲٫استراتژیست از آنچه گذشت، درک عمیقی دارد
ما نمیتوانیم آینده نگری را به ویژگیهای تفکر خود اضافه کنیم مگر اینکه گذشته را به خوبی بشناسیم و درسها و حوادث آن را موشکافی کرده و برای آینده آماده باشیم. هر آینده و چشم انداز درخشانی بر روی شانههای گذشته شکوفا شده و برافراشته میشود. مینتزبرگ از سورن کی یرکگور فیلسوف دانمارکی نقل میکند (نقل به مضمون):
ممکن است بتوان زندگی را روبه جلو زندگی کرد. اما این نگاه به عقب و گذشته است که زندگی و گذر آن را قابل درک میکند.
البته باید به یاد داشته باشیم که دیتاهای حاصل از گذشته، تضمینی برای تخمین دقیق آینده نیستند. اینکه فرض کنیم وضع کنونی به همین منوال ادامه پیدا میکند، شاید سوگیری شناختی بیش نباشد! اکنون میدانیم که ماهیت اتصال گذشته به آینده، همواره پیوسته نبوده و برخی اوقات به صورت ناپیوسته رفتار میکند. پیوستگی آبستن اتفاقات با قوانین یکسان حاکم بر آنهاست. با کنار هم قرار گرفتن این اتفاقات (Event) روندها (Trend) شکل میگیرند. اما وقتی زمین بازی اتفاقات را ناپیوسته در نظر بگیریم، براساس نظرات نسیم نیکولاس طالب در کتاب قوی سیاه، ماهیت ناپیوستگی، پهنه زمان را آبستن خلق و ارائه قوهای سیاهی میکند که کاملا غیرمنتظره هستند.

ما هنوز هیچ تکنیکی برای ردیابی این قوهای سیاه نداریم و تنها داشته ما در این راه، بهره مندی از شهود خلاقانه است. مهارت یا توانایی که افراد بسیار محدودی از آن برخوردارند.
۳٫تفکر استراتژیک طرح کلی را میبیند
برخی فکر میکنند که متفکر استراتژیک، باید طرح کلی را ببیند و یک نگاه از بالا به پدیدهها (شما بخوانید کسب و کار) داشته باشد. مثال معروف آن، توانایی تشخیص جنگل با دیدن درختان است. تنها راهی که بتوان به یک جنگل به طور کامل اشراف داشت، یک دید از بالا است. اینکه مثلا با استفاده از هلیکوپتر در بالای جنگل شناور شویم و بتوانیم در یک نگاه کلی تمام مرزهای آن را ببینیم.

اما به این فکر کردهایم که دید از داخل هلیکوپتر، صرفا یک دید کلی و با کمترین جزئیات ارائه میدهد. دید کلی و دید از بالا، یک دید کامل نیست. مشاهده گر از داخل هلیکوپتر، جنگل را همانند یک پوشش سبز میبیند و به جزئیاتی مانند تنه درختان، پوشش گیاهی و خاک جنگل آگاه نیست. پس نمیتواند ادعا کند که به مفهوم واقعی جنگل کاملا اشراف دارد. همچنان که استراتژیستها نمیتوانند در دفتر برنامه ریزی استراتژیک بنشینند و ادعا کنند که استراتژیست کسب و کار هستند یا بر مهارت تفکر استراتژیک مسلط هستند. پس:
۴٫استراتژیست به جزئیات (دید از پایین) اشراف دارد
پازل تفکر استراتژیک صرفا با نگاه به گذشته و آینده و دید از بالا و در نظر گرفتن طرح کلی، تکمیل نمیشود. بلکه با در نظر گرفتن جزئیات و کنکاش در کف سازمان و ترکیب آن با دید از بالا، میتواند ارزشمند باشد. انگار مینتزبرگ میگوید، دید کلی صرفا با بررسی و دقت در دید از پایین امکان پذیر است. شاید بتوان گفت که ماهیت کلی تفکر استراتژیک، همانند تفکر استقرایی است و استنتاج یک دایره کوچکتری است که در داخل دایره استقرا قرار میگیرد.

۵٫تفکر استراتژیک، ماهیت تفکر جانبی را هم دارد
ممکن است بتوانیم آینده نگر باشیم، بتوانیم با دقت بالا گذشته را تحلیل کنیم و با استخراج الگوها، روندهایی را حدس زده و آینده را به گذشته متصل کنیم. همچنین ممکن است در کنار دید کلی، به جزئیات هم اشراف داشته باشیم. اما هنوز هم یک متفکر استراتژیک نخواهیم بود.
به گفته مینتزبرگ، استراتژیستها کسانی هستند که فرصتهای مغفول مانده از سوی دیگران را شکار میکنند، قواعد و قوانین موجود را میشکنند و تمام ساختارها و خرد موجود را به جنگ و چالش دعوت میکنند. چنین افرادی سازمان خود را حتی در بدترین شرایط به ساحل امن موفقیت هدایت میکنند.
ادوارد دبونو اولین بار در سال ۱۹۶۷ میلادی چنین ویژگیهای فکری را تفکر جانبی نام نهاد(+)
۶٫دیدن فراتر از چهارچوبها یکی از ویژگیهای تفکر استراتژیک است
دیدن فراتر از چهارچوبها که مینتزبرگ از آن به seeing beyond نام میبرد، با آینده نگری تفاوت دارد. فرد آینده نگر، با موشکافی و درک گذشته، آینده مورد انتظار را پیش بینی میکند و تصمیمات و انتخابهای خود را به گونهای پیش میبرد که از آینده و فرصتهای پیش بینی شده، نهایت استفاده را داشته باشد.

اما وقتی توانایی فکر کردن خارج از چهارچوبها، قوانین، اصول و پارادایمها را دارد، توانایی آن را خواهد داشت که آینده را با انتخاب و طراحی خود، شکل بدهد. در این حالت استراتژیست، باعث و بانی خلق آیندهای خواهد بود که در صورت عدم حضور او، ایجاد نمیشد.
۷٫دیدگاه همه جانبه و تکمیل کننده تمامی موارد فوق، ویژگی نهایی تفکر استراتژیک است
برخلاف تصور، هنوز هم نمیتوانیم خودمان را مجهز به ابزار تفکر استراتژیک بدانیم. مگر اینکه تمامی ویژگیهای گفته شده در مراحل قبلی را تلفیق کنیم و یک نگاه همه جانبه نسبت به همه آنها داشته باشیم تا در وقت مقتضی از هر کدام از آنها استفاده کنیم و بینش کلی یا ایده استراتژیک را بسازیم و با استفاده از آن بتوانیم جریان ارزش آفرینی را کسب و کار خودمان یا دیگران توسعه دهیم.

انگار هرکدام از ویژگیهای فوق به طور مجزا ارزش و جایگاه خود را در منظومه فکری یک متفکر استراتژیک از دست میدهند. همچنین کنار هم قرار گرفتن همه آنها، یک سیستم فکری یا اگر دقیقتر بگوییم یک دستگاه فکری ایجاد میکند. سیستم تفکر استراتژیک یا دستگاه فکری یک متفکر استراتژیک!
دیدگاه همه جانبه تداعیگر عبارت زیر هم هست:
انگار انواع مختلف تفکر را کنار هم قرار میدهیم تا یک سطح فراتر از ترکیب همه آنها تجربه کنیم. آن سطح فراتر، تفکر استراتژیک نام دارد.
متفکر استراتژیک، از زاویه دیدهای مختلف به مسائل نگاه کرده و به اقتضای شرایط و با ترکیب چند زاویه دید، برای حل مسئله تلاش میکند. همچنین با توجه به گفتههای مینتزبرگ، به نظر میرسد، این نوع تفکر، ماهیت سیال دارد و همواره با بررسی تمامی شرایط در تمامی زمانها (گذشته، حال و آینده) در حال فرضیه سازی، آزمون فرضیهها، اصلاح مسیر فرضیههای معیوب و توقف فرضیههای غلط است.
