به چیزی قوی‌تر از انگیزش نیاز داریم

پ.ن

همه ما برنامه‌ها، اهداف و آرزوهای زیادی برای زندگی خود داریم. لیستی از آنها تهیه می‌کنیم و شروع به تفکر و رویاپردازی در مورد آنها می‌کنیم. آیا به این فکر کرده‌اید که چرا بسیاری از برنامه ریزی‌های ما به عمل منجر نمی‌شود؟ حتما با افرادی مواجه شده‌اید که آرزوهایی دارند. حتی برخی از آنها نقشه راه برای رسیدن به آن تنظیم کرده‌اند. اما آنقدر غرق تفکر و رویاپردازی شده‌اند که هیچوقت از فاز صفر خارج نشده و وارد مرحله اقدام نشده‌اند.

اما دلیلش چه چیزی می‌تواند باشد؟ ما این همه فیلم و کتاب انگیزشی و موفقیت داریم. می‌دانیم که کتابهای انگیزشی و توسعه فردی فراوانی در بازار وجود دارند و اتفاقا در ۲۰ سال اخیر در داخل ایران افراد زیادی آنها را مطالعه کرده‌اند. بلکه بتوانند آن مدینه فاضله‌ای که نویسندگان این کتابها در کشورهای خود تصور و تحقق بخشیدند، در کشور و میهن خود جستجو و پیاده سازی کنند. همه ما ته دلمان می‌دانیم که آدم با مطالعه چند کتاب و دیدن چند فیلم و کلیپ انگیزشی قرار نیست به اهدافمان برسیم.

پس به چیزی برای تحقق اهداف والای زندگی‌مان نیاز داریم؟

در این راستا تحقیقات کوچکی انجام دادم. فهمیدم که برخی چیزها را باید تغییر دهیم. از برخی ترفندها استفاده کنیم. فهمیدم ریشه مشکل در کجاست. فهمیدم که مشکل ما انگیزش نیست. وگرنه تمام افراد با تصور کردن لحظه رسیدن به هدف، به حد کافی برانگیخته خواهند شد. فهمیدم که انگیزش سوختی است که انتها دارد. تا یک جایی شما را می‌برد. از یک جایی به بعد تمام می‌شود. چیزی هست که بسیار قوی‌تر از انگیزش است. چیزی هست که به آسانی تمام نمی‌شود.

قدرت عادت. عادت همان حلقه گمشده است. آری دقیقا دارم همان ضرب‌المثل معروف را دارم زمزمه می‌کنم؛ آب در کوزه و ما گرد جهان می‌گردیم. موتور محرک ما انگیزش نیست بلکه عادت است. مغز ما به گونه‌ای تکامل یافته است که هرچیزی که کوچکترین خطری برای ما ایجاد می‌کند باید از آن اجتناب شود. پس مغز ما که با توجه به وزنش، بیشترین کالری را در بدن ما مصرف می‌کند، تمایل دارد از هر چیزی که مجبور شود کالری بسوزاند یا حیات ما را با سختی و خطر بالقوه مواجه کند دوری می‌کند.

مگر نه این است که احساس ما را هم مغز کنترل می‌کند. پس تمام تصمیمات ما هم متاثر از همین کنترل مغز بر روی عقل و احساس ماست. ما در طول روز با چند صد دوراهی مواجه می‌شویم و همواره در حال گرفتن تصمیمات کوچک و بزرگ هستیم. همین تصمیمات کوچک تصمیمات کلان را می‌سازند. پس هر اتفاقی بیفتد زیر سر مغز ماست.

بقا؛ وظیفه و ماموریت اصلی مغز

مغز ما در برابر هر تغییری به طور پیش فرض مقاومت می‌کند. اگر همین امروز تصمیم بگیرید که ورزش منظم روزانه را پی بگیرید، قطعا روزهای اول با سختی زیادی مواجه خواهید شد. زیرا شما بدن و مغز خود را در شرایطی قرار داده‌اید که قرار است هر روز چند صد کالری را بسوزانید. شما دارید قلمرو مغزتان را تهدید می‌کنید. مغز شما پیام هشدار صادر می‌کند. این پیام هشدار را در قالب خستگی و خشکی عضلات، افزایش خستگی بدنی، و بخصوص اهمال کاری در هنگام شروع ورزش در روزهای نخستین نشان می‌دهد.

ولی راهی وجود دارد که چرخه را به نفع خودتان تغییر بدهید. راهی وجود دارد که اهداف خود را شروع کنید و تا رسیدن به آن هیچوقت سوخت‌تان تمام نشود. آن هم فقط ایجاد عادت است. در مورد نهادینه کردن عادت‌های مثبت، قبلا حرف زدم. فقط نکته‌ای بهتر باشد به آن اضافه کنم. اینکه وقتی ایده‌ای به ذهن شما می‌رسد و هدف گذاری کردید، بهتر است گام اول و اقدام اول را در همان یک دقیقه اول انجام دهید. به این ترتیب مغز می‌فهمد که قرار نیست خطری بقای او را تهدید کند.

در راستای رسیدن به هدف، انگیزش کافی نیست؛ ایجاد یک عادت مثبت، سلاح نهایی و مرگبار شماست که هیچوقت فشنگش تمام نمی‌شود.

چرا مغز این گونه تلقی می‌کند؟ چون مغز بررسی می‌کند که شما در هنگام شروع خوردن چای، رانندگی کردن، احوالپرسی کردن، بستن بند کفش‌ها و کارهای روتین روزانه، هرگز تعلل نمی‌کنید؛ پس مغز می‌فهمد که خطری نیست. اما وقتی فقط برای چند ثانیه تعلل می‌کنید، آنوقت مغز به این موضوع شک می‌کند که این چه کاری است که شما تعلل کرده‌اید. حتما یک خطر احتمالی وجود دارد. پس مغز که حتی در ناخودآگاه ما هم تاثیر دارد، وارد عمل می‌شود و ترس ناشی از شروع راه رسیدن به اهداف را در جسم و جان ما بزرگ‌نمایی می‌کند.

اما وقتی یک اقدام به روتین روزانه تبدیل شود، مغز مقاومتی از خود نشان نمی‌دهد. به همین دلیل ایجاد عادت در یک زمینه مانند سحرخیزی، مطالعه کتاب یا ورزش کردن نیازمند یک فرآیند دردآور است. وقتی از این مرحله به سلامت عبور کردید، دیگر مغز هیچ پیام خطر صادر نمی‌کند. بلکه آن روتین روزانه را با کمترین کالری به اتمام می‌رساند. این باعث می‌شود که در انجام آن روتین روزانه به پختگی و حرفه‌ای گری دست یابید.

در نهایت همین فرآیند است که ما را به اهداف خودمان می‌رساند. شاید مفاهیم مطرح شده بسیار ساده باشند اما اجرای آن هم کار هرکس نیست. فقط کسانی می‌توانند با موفقیت، یک عادت را نهادینه کنند که از درد نترسند.

ترس از درد، عامل اصلی اهمال کاری، عامل اصلی شکست در نهادینه کردن عادت و عامل اصلی نرسیدن به اهداف والای ماست.

پس فهمیدیم که کرم درخت از خود درخت است. به نظر می‌رسد رازهای زیادی در مورد عملکرد و فرآیندهای مغز انسان وجود دارد. شاید لازم باشد همه ما ابتدا خودمان را بیشتر بشناسیم.

یعقوب دلیجه

۲۵ آذر۱۳۹۹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *